به زلالی برکه به قلم سعیده براز
پارت بیست و هشتم :
- سلام.
مرد غریبه ای پشت در بود.
- سلام، بفرمایید.
- منزل خانم شفقت.
- بله.
- من دوست میثم هستم. وسایل هاشو آوردم.
- آهان بله، بفرمایید داخل.
دوست میثم را به سمت آلونک راهنمایی کردم و برای آماده کردن وسایل پذیرایی به آشپز خانه رفتم.
سینی چایی و شکلات را با یک دست گرفتم و در زدم، میثم در را باز کرد. متوجه نگاه های خیره دوستش شدم و نگاهم را بیش تر به میثم دوختم، میثم هم
فاطمه زهرا
00اخیی